بيا در خانه خويش آ مترس از عکس خود پيش آ؟!

ساخت وبلاگ

در زمان هاي قديم شخصي براي خريد كنيز به بازار برده فروشان رفت و مشغول گشت و تماشاي حجره هاشد . به حجره اي رسيد كه برده اي زيبا در آن براي فروش گذارده و از صفات نيك و توانايي هاي او هم نوشته بودند و در آخر هم نوشته بودند، اگر بهتر از اين را هم بخواهيد به حجره بعدي مراجعه فرماييد.
 در حجره بعدي هم كنيزي زيبا با خصوصيات خوب و توانايي هاي بسيار در معرض فروش بود و ضمنا بر بالاي سر او هم همان جمله قبلي كه اگر بهتر از اين را مي خواهيد به حجره بعدي مراجعه نماييد.
آن بندۀ خدا كه حريص شده بود از حجره اي به حجره ديگر مي رفت و برده ها را تماشا مي نمود و در نهايت هم همان جمله را مي ديد.
 تا اينكه به حجره اي رسيد كه هر چه در آن نگاه كرد برده اي نديد. فقط در گوشه حجره آينه ي تمام نماي بزرگي را نهاده بودند خوب دقت كرد و ناگهان خودش را تمام و كمال در آينه ديد . دستي بر سر و روي خود كشيد . چشمش به بالاي آينه افتاد كه اين جمله را بر بالاي آينه نوشته بودند:
 چرا اين همه توقع داري؟ قيافه خودت را ببين و بعد قضاوت كن.*********

**********

ه باغ و چشمه حيوان چرا اين چشم نگشايي


 

تو طوطي زاده اي جانم مکن ناز و مرنجانم

ز اصل آورده اي دانم تو قانون شکرخايي

 

بيا در خانه خويش آ مترس از عکس خود پيش آ

بهل طبع کژانديشي که او ياوه ست و هرجايي

 

بيا اي شاه يغمايي مرو هر جا که ما رايي

اگر بر ديگران تلخي به نزد ما چو حلوايي

 

نباشد عيب در نوري کز او غافل بود کوري

نباشد عيب حلوا را به طعن شخص صفرايي

 

برآر از خاک جاني را ببين جان آسماني را

کز آن گردان شده ست اي جان مه و اين چرخ خضرايي

 

قدم بر نردباني نه دو چشم اندر عياني نه

بدن را در زياني نه که تا جان را بيفزايي

 

درختي بين بسي بابر نه خشکش بيني و ني تر

به سايه آن درخت اندر بخسپي و بياسايي

 

يکي چشمه عجب بيني که نزديکش چو بنشيني

شوي همرنگ او در حين به لطف و ذوق و زيبايي

 

نداني خويش را از وي شوي هم شي ء و هم لاشي

نماند کو نماند کي نماند رنگ و سيمايي

 

چو با چشمه درآميزي نمايد شمس تبريزي

درون آب همچون مه ز بهر عالم آرايي

********************************

قوم گفتندش که کسب از ضعف خلق

لقمهٔ تزویر دان بر قدر حلق

نیست کسبی از توکل خوب‌تر

چیست از تسلیم خود محبوب‌تر

بس گریزند از بلا سوی بلا

بس جهند از مار سوی اژدها

حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود

آنک جان پنداشت خون‌آشام بود

در ببست و دشمن اندر خانه بود

حیلهٔ فرعون زین افسانه بود

صد هزاران طفل کشت آن کینه‌کش

وانک او می‌جست اندر خانه‌اش

دیدهٔ ما چون بسی علت دروست

رو فنا کن دید خود در دید دوست

دید ما را دید او نعم العوض

یابی اندر دید او کل غرض

طفل تا گیرا و تا پویا نبود

مرکبش جز گردن بابا نبود

چون فضولی گشت و دست و پا نمود

در عنا افتاد و در کور و کبود

جانهای خلق پیش از دست و پا

می‌پریدند از وفا اندر صفا

چون بامر اهبطوا بندی شدند

حبس خشم و حرص و خرسندی شدند

ما عیال حضرتیم و شیرخواه

گفت الخلق عیال للاله

آنک او از آسمان باران دهد

هم تواند کو ز رحمت نان دهد

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

88888

ادبیات*** تاریخ**اکبر حسنی...
ما را در سایت ادبیات*** تاریخ**اکبر حسنی دنبال می کنید

برچسب : بيا,خانه,خويش,مترس,عکس,خود,پيش, نویسنده : hassaniakbara بازدید : 169 تاريخ : جمعه 27 مرداد 1396 ساعت: 10:24