رهایی مردی نزد حضرت منصور حلاج (رح) آمد و پرسید: "رهایی چیست؟"

ساخت وبلاگ

رهایی'>رهایی

مردی نزد حضرت منصور حلاج (رح) آمد و پرسید:

"رهایی چیست؟"

او در مسجدی نشسته بود که دور تا دور آن ستون‌های زیبایی بود، حلاج بی‌درنگ به سمت یکی از ستونها دوید و آن را با هر دو دست گرفت و فریاد زد:

"به من کمک کن، این ستون به من چسبیده است و به من اجازه آزاد شدن نمی‌دهد."

مرد گفت:

"تو دیوانه هستی، این تویی که به ستون چسبیده‌ای...، ستون تو را نگرفته است."

منصور گفت:

"من پاسخت را دادم، حالا از اینجا برو،

هیچکس تو را مقید (زندانی) نکرده است.

قید و بند تو کاذب است.

و این ساخته خودت است."

-توضیح مختصر:

مهمترین نکته یی که اینجا بدان اشاره شده این است که اختیار و حق انتخاب برایت داده شده است که از آنچه در دست داری استفاده کنی و بهره بگیری اما خود را در بند آن نسازی و آنرا بت وجود خویش نسازی، زیرا همه آنها فانی و نابود شدنی اند وقتی که بدان ها وابستگی و دلبستگی را در خود پرورش دهی با فنای آنها تو نیز محو می شوی، محو در میان تاریکی ها و ناآرامی های که پشت سرهم تو را در بین سیاه چاله های از غم و ناآرامی غوطه ور می سازند که از آن نور حقیقی درونی خویش غافل گشته و مدام سرگردان در وسط عالم از خیالات و توهمات اسیر و محصور میمانی.

تو باید این حقیقت را درک کنی تا رهایی را تجربه کنی مخصوصا وقتی که از آنچه برای توست استفاده میکنی چون همه آنها وسیله های برای متوجه ساختن و به تحرک آوردن تو و کشتی های برای بردن تو بسوی رب کریم و رحیم (ج) اند نه هدف که توجه تو را گیرند و تو را از ماموریت زندگی ات باز دارند. انتخاب کن که بند ها را بشکنی و رهایی را تجربه کنی با شکستن توهم اینکه ترک وابستگی هایت تو را ضعیف می سازد، تنها می سازد، دنیای رویاییت را از هم می پاشاند و ارزش تو را درهم می شکند ولی حقیقت این است که وقتی این توهمات بشکنند؛ شگوفایی درونی تو شکل می گیرد، ارزش حقیقی تو تبارز پیدا می کند، کشتی تو به ساحل حقیقت لنگر اندازی می کند و آگاهی، بیداری و آرامش بی پایانی از سوی خدای عظیم و حکیم(ج) بر دل و زندگی تو جاری گشته و پرتو افشانی ها می نماید.

کاربرد ضرب المثل

از آن به بعد، درباره ی دشمنی که ادعای مهر و محبت کند، ضرب المثل "گرگ و پوستین دوزی؟" را به کار می برند.

گرگ و پوستین دوزی؟

روزی روزگاری شیر مانند همیشه، سلطان جنگل بود و گرگ هم دل پرخونی از او داشت؛ چرا که نه قدرت مبارزه با شیر را داشت و نه شیر به او فرصت می داد که با خیال راحت به شکار بپردازد؛ گرگ برای نجات پیدا کردن از این گرفتاری و مبارزه با شیر ساعت ها فکر کرد و در نهایت نقشه ای کشید.
فردای روزی که نقشه اش را به خوبی طراحی کرد به طرف شیر رفت و سلام و تعظیم کرد، احترام لازمه را به جا آورد و گفت: حضرت سلطان همه می دانند که شما پادشاه حیوانات هستید؛ اما اخیراً خرسی در جنگل پیدا شده که می گوید: "شیر سگ کی باشد؟ از این به بعد من سلطان جنگل هستم." شیر بدون این که پرس و جو کند، به حرف گرگ اعتماد کرد. خیلی عصبانی شد و گفت: دماری از روزگار خرس در بیاورم که در قصه ها بنویسند! برو هر طور شده خرس را به اینجا بیاور!
گرگ که دید قسمت اول نقشه اش عملی شده خیلی خوشحال شد. تعظیمی دروغین کرد و به طرف خرس رفت؛ خرس بی خبر از همه جا زیر درختی نشسته بود؛ گرگ به او و نزدیک شد و گفت: " مژده بده برایت خبر خوشی دارم"، خرس گفت: "خوش خبر باشی، بگو ببینم چه خبری داری؟"
گرگ گفت: شیر تصمیم جالبی گرفته است؛ به من گفت که پر زورتر از خرس حیوان دیگری را سراغ ندارم و تصمیم دارم او را معاون خودم کنم، حالا هم مرا فرستاده تا تو را پیش او ببرم! خرس خوشحال شد و گفت: " پس بیا همین حالا راه بیوفتیم!"
گرگ گفت: " بله، هر چه زودتر برویم بهتر است؛ شیر را که دیدی با عجله به طرفش برو و بغلش کن تا بفهمد که داری از او تشکر میکنی!"

گرگ و پوستین دوزی؟

روزی روزگاری شیر مانند همیشه، سلطان جنگل بود و گرگ هم دل پرخونی از او داشت؛ چرا که نه قدرت مبارزه با شیر را داشت و نه شیر به او فرصت می داد که با خیال راحت به شکار بپردازد؛ گرگ برای نجات پیدا کردن از این گرفتاری و مبارزه با شیر ساعت ها فکر کرد و در نهایت نقشه ای کشید.
فردای روزی که نقشه اش را به خوبی طراحی کرد به طرف شیر رفت و سلام و تعظیم کرد، احترام لازمه را به جا آورد و گفت: حضرت سلطان همه می دانند که شما پادشاه حیوانات هستید؛ اما اخیراً خرسی در جنگل پیدا شده که می گوید: "شیر سگ کی باشد؟ از این به بعد من سلطان جنگل هستم." شیر بدون این که پرس و جو کند، به حرف گرگ اعتماد کرد. خیلی عصبانی شد و گفت: دماری از روزگار خرس در بیاورم که در قصه ها بنویسند! برو هر طور شده خرس را به اینجا بیاور!
گرگ که دید قسمت اول نقشه اش عملی شده خیلی خوشحال شد. تعظیمی دروغین کرد و به طرف خرس رفت؛ خرس بی خبر از همه جا زیر درختی نشسته بود؛ گرگ به او و نزدیک شد و گفت: " مژده بده برایت خبر خوشی دارم"، خرس گفت: "خوش خبر باشی، بگو ببینم چه خبری داری؟"
گرگ گفت: شیر تصمیم جالبی گرفته است؛ به من گفت که پر زورتر از خرس حیوان دیگری را سراغ ندارم و تصمیم دارم او را معاون خودم کنم، حالا هم مرا فرستاده تا تو را پیش او ببرم! خرس خوشحال شد و گفت: " پس بیا همین حالا راه بیوفتیم!"
گرگ گفت: " بله، هر چه زودتر برویم بهتر است؛ شیر را که دیدی با عجله به طرفش برو و بغلش کن تا بفهمد که داری از او تشکر میکنی!"

ضرب المثل گرگ و پوستین دوزی

گرگ و خرس راه افتادند تا به شیر رسیدند؛ شیر را که از دور دیدند گرگ گفت: "درست نیست من به حضور سلطان بیایم خودت تنها برو و خودش را به پشت درختی رساند و از دور شیر را زیر نظر گرفت که ببیند چه می کند.
قسمت دوّم نقشه ی گرگ هم عملی شد خرس با شتاب به طرف شیر دوید تا او را در آغوش بگیرد و تشکر کند.

شیر که دید خرس با شتاب به طرف او می آید، مطمئن شد که او دشمن است و قصد حمله و درگیری دارد به همین دلیل پیش دستی کرد و به سمت خرس حمله ور شد تا خرس به خودش بیاید شیر گلویش را فشرد و پوستش را کند گرگ با ادب و احترام پیش آمد و گفت تبریک میگویم حضرت سلطان شما قوی ترین دشمن خود را از بین بردید بعد نگاهی به پوست خرس انداخت و گفت: «چه پوست گرم و نرمی! اگر اجازه دهید با پوست خرس برای شما پوستین قشنگی بدوزم که شما را در سرمای زمستان از برف و سرما نجات بدهد.

شیر گفت: " نمیدانستم تو پوستین دوزی هم بلدی!" گرگ گفت: " اختیار دارید قربان اجازه بدهید نخ و سوزنم را بیاورم و پوست خرس را به تنتان اندازه کنم! "
گرگ رفت و با سوزن نخ برگشت؛ با چرب زبانی پوست تازه ی خرس را به تن شیر پوشاند و بعد شکاف های آن را دوخت و گفت: بهتر است تمام روز را زیر آفتاب بمانید تا پوستین شکل تن شما را بگیرد، شیر کاری را که گرگ گفته بود کرد.
بر اثر تابش آفتاب پوست خرس بر تن شیر خشک شد؛ تا آن جا که دیگر نمی توانست قدم از قدم بردارد. عصر که شد گرگ به کنار شیر آمد و بدون اجازه مشغول خوردن گوشت خرس شد؛ شیر گفت: " بیا پوستین را از تن من در بیاور که خیلی گرسنه ام گرگ گفت: بهتر است همان طور بمانی تا از گرسنگی بمیری! آخر حیوان کم عقل، فکر نکردی که گرگ را چه به پوستین دوزی؟ "

کاربرد ضرب المثل

از آن به بعد، درباره ی دشمنی که ادعای مهر و محبت کند، ضرب المثل "گرگ و پوستین دوزی؟" را به کار می برند.

ادبیات*** تاریخ**اکبر حسنی...
ما را در سایت ادبیات*** تاریخ**اکبر حسنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassaniakbara بازدید : 17 تاريخ : جمعه 11 اسفند 1402 ساعت: 3:07