گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد پس همره نالایقیم

ساخت وبلاگ
شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد

سلام عزیزان
در این یادداشت دلم می خواهد بروم سراغ ادبیات و عرفان. در واقع یک انتزاع کامل ، یک کلیات، همان چیزی که یک زمانی هم ادبیات ما بود، هم روانشناسی، هم جامعه شناسی، هم جامعه شناسی و ....، و مولانا خورشید بی بدلیل این آسمان است.
عجیب است که گاهی چند بیت از اشعارش معجزه ای می کند که شما با هیچکدام از این رشته های علمی قادر به انجامش نیستید.
بعضی وقتها یه دنیا انرژی و راه حل متراکم می شوند در جمله ای ، در قطعه شعری ، در قصاری ، در حدیثی و ....، و اگر بشود چنین انرژی را استخراج کنی ، فکر کنم از انرژی هسته ای هم بیشتر حق مسلم ما باشد.
در ذیل غزلی از دیوان شمس مولانا می آورم که به نکات ارزنده ای اشاره داره:

در خانه غم بودن از همت دون باشد
واندر دل دون همت اسرار تو چون باشد

بر هر چه همی لرزی می دان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد

آنرا که شفا دانی، درد تو از آن باشد
وآنرا که وفا خوانی، آن مکر و فسون باشد

آنجای که عشق آمد، جانرا چه محل باشد
هر عقل کجا پرد، آنجا که جنون باشد

سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد

بر گرد خسان گردد چون چرخ ، دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد

1 - با توجه به استعداد آدمی ، غمگین بودن نسبت به امور از کم همتی و ضعیف برخورد کردن اوست.
2 - کسی که ضعیف بوده و غمگین مسائل جزئی است، چگونه می خواهد از پتانسیل خود برای درک مسائل مهمتر برآید.
3 - ارزش هر کس، به اندازه آن چیزی هست که دوستش دارد، و یا با ترس از دست دادنش ، دلش می لرزد و نگران است. ارزش گذاری آدمها از روی ارزش گذاری اهدافشان انجام می گیرد.
4 - با توجه به بند 3 ارزش عاشق واقعی ، بیشتر از همه هستی هست. چرا که وی عاشق مطلق زیبایی ها و خوبیها یعنی حضرت حق است ، پس ارزشش از کون و مکان بالاتر می شود.
5 - وقتی کوچکیم ، سرگرم بازیچه ها، بدیهی هست که درد و درمان را عوضی می گیریم. و آنچه که به نظرمان درمان است ، همان درد ماست. بی جهت نیست که گاهی سالها به زعم اینکه راهمان صحیح هست می رویم ، اما از این راه جز تعارض و نآرامی نمی زاید. وقت است که شک کنیم به نوع فکر و راه و هدفمان. که اگر درست انتخاب شده بودند، نتیجه آن در خودشکوفایی و آرامشمان هویدا بود.
6 - وقتی به چیزهای ناپایدار وابسته می شویم در واقع فریب خورده ایم، وفا در ذات آن چیزی که خود بقاء ندارد ، وجود نخواهد داشت. به اطراف خود بنگریم تا ببینم کدامیک از این تعلقات ما باقی و با وفا خواهند بود. و اگر چنین نیستند، متوجه باشیم که آنها چون بعضی زیبا رویان مکار ، ما را به خود نفریبند و دوباره رهایمان کنند.
7 - از عقل های جزئی که چرتکه می اندازند و حساب سود و زیانهای جزئی را می کنند حذر کنیم و دیوانه شویم که چنین عقلی به قیمت فانی شدن سودها و زیان های کلان و کلی ما، سودهای اندکی را به ما می دهد. بهتر است به عقلی روی بیاوریم که این خرده خرجها را بگذرد و به سودهای اساسی که همان زندگی و شیوه آنست بپردازد.
8 - جالب است که چنین عقل سترگی فقط با عشق جمع می گردد. ( بر خلاف عقل های جزئی که با عشق جزئی در تعارضند). دل عاشق واقعی ، بزرگتر از این است که در دام بلا و درد گرفتار آید. چنین دل عاشقی آزاد از همه دامها و گرفتار دام حضرت دوست است.
9 - اگر دلی گرد چیزهای بی ارزش و خس مانند بچرخد، به لحاظ سبکی و ناثباتی خس و خاشاک ، خود آن دل نیز چنین بی ثبات و ناآرام می شود.

10 - به طور کلی ارزش دلدادگی آدمی نه اشیاء و اشخاص گذرا و فانی هستند که می آیند و می روند و در زمان بودنشان ثبات ندارند. بلکه ارزشمندی انسان به دلسپردگی او به مطلق هاست. اینگونه است که دل آرام می گیرد، و نگران بی وفایی نیست. و مطمئن هست که معشوقش همیشه شایسته است.

سه قانون از قوانين مهم کائنات:

1- قانون جبران
2- قانون جذب
3-قانون مزرعه

️1- قانون جبران:

در کائنات هر فعلی که براي تو صورت ميگيرد يا نعمتی به تو می رسد (حال با هر واسطه ای) بايد در ازا آن فعلی براي جبران انجام بدهی. چنانچه اين جبران صورت نگيرد، براساس همين قانون، کائنات خودش چيز ديگری را بعنوان جبران از تو ميگيرد.

بنابراين هر انسانی بايد در زندگی خويش بسيار دقيق باشد و به دقت مراقب باشد که چگونه و چرا نعمتی را جبران نكرده است.
جبران از هر طريقی صورت ميگيرد. از پرداخت يک مابه ازا گرفته تا جواب لبخندی را با لبخند دادن. برخی آن را به قانون کارما نيز تشبيه کرده اند.

️2- قانون جذب:

کل آفرينش و کائنات بگونه ای از جنس انرژی ست (بغير از خداوند که از هيچ جنسی نيست).
افكار و ذهن ما هم از جنس انرژی ست. هر يک از ما درست مانند يک فرستنده-گيرنده (هردو در يک مجموعه) هستيم و انرژی هاي خاصی را با فركانس های خاص مرتعش و منتشر ميکنيم.

قانون جذب ناظر بر اين امر است که هرگونه انرژی را (چه مثبت و چه منفي) با هر فركانسی مرتعش کنی، دقيقا" همان را به سوی خودت جذب ميکنی.

مثال: هرگاه بر اين نگرانی تمركز شديد داری که نكند فلان بيماری لا علاج را بگيرم و به شدت از آن بترسی، خود بخود سيگنالی در اين رابطه با کائنات ميفرستی که در سطح فركانس خاصی عمل ميکند و (انگار که آنرا از کائنات درخواست کرده باشی) همان را برايت به تحقق درميآورد.
حال اختيار با توست که مدام بترسی، مشكوک باشی، نگران آينده باشی، نگران ازدست دادن کسی يا چيزی باشی و..
يا نه، به خداوند (زندگی) اعتماد و اطمينان قلبی داشته باشی و هميشه با اتكا و توكل به او، و بدون ترس، با انرژی زنده زندگی روزگار را بگذرانی و از من ذهنيت هرچه بيشتر دورب کنی.

️3- قانون مزرعه:

ركن اول قانون مزرعه:

وقت چيزی ميکاری بايد صبر کنی تا در وقت خودش به تو محصول بدهد. غير از اين ممكن نيست.
پس "صبر" ركن اول قانون مزرعه است. صبر با تحمل تفاوت دارد.
تحمل همراه با نارضايتی از اين لحظه است در صورتی که صبر همراه با رضايت و پذيرش اين لحظه است
چون اين لحظه = زندگی (خداوند).

ركن دوم قانون مزرعه:

رسيدگی و مراقبت صحيح از دانه ای که کاشته ای.
زمانی که داری صبر میکنی بايد با تلاش صحيح، مستمر و پي گير همراه باشد (کارهايی هست که بايد در اين مدت انجام بدهی، از جمله پرهيز از خيلی کارها).

عجله هرگز کاری را به نتيجه نرسانده و نميرساند و تنها نتيجه اش "زجر درونی" خودت است.

  • او چو بیند خلق را سر مست خویش ** از تکبر می‌‌رود از دست خویش‌‌
  • او نداند که هزاران را چو او ** دیو افکنده ست اندر آب جو
  • لطف و سالوس جهان خوش لقمه‌‌ای است ** کمترش خور کان پر آتش لقمه‌‌ای است‌‌ 1855
  • آتشش پنهان و ذوقش آشکار ** دود او ظاهر شود پایان کار
  • تو مگو آن مدح را من کی خورم ** از طمع می‌‌گوید او پی می‌‌برم‌‌
  • مادحت گر هجو گوید بر ملا ** روزها سوزد دلت ز آن سوزها
  • گر چه دانی کاو ز حرمان گفت آن ** کان طمع که داشت از تو شد زیان‌‌.............

..........................

به عنوان موقت

گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم

ما دو ضد پس همره نالایقیم

نیستت بر وفق من مهر و مهار

کرد باید از تو صحبت اختیار

این دو همره یکدگر را راه‌زن

گمره آن جان کو فرو ناید ز تن

جان ز هجر عرش اندر فاقه‌ای

تن ز عشق خاربن چون ناقه‌ای

جان گشاید سوی بالا بالها

در زده تن در زمین چنگالها

تا تو با من باشی ای مردهٔ وطن

پس ز لیلی دور ماند جان من

روزگارم رفت زین گون حالها

هم‌چو تیه و قوم موسی سالها

خطوتینی بود این ره تا وصال

مانده‌ام در ره ز شستت شصت سال

راه نزدیک و بماندم سخت دیر

سیر گشتم زین سواری سیرسیر

سرنگون خود را از اشتر در فکند

گفت سوزیدم ز غم تا چندچند

تنگ شد بر وی بیابان فراخ

خویشتن افکند اندر سنگلاخ

آنچنان افکند خود را سخت زیر

که مخلخل گشت جسم آن دلیر

چون چنان افکند خود را سوی پست

از قضا آن لحظه پایش هم شکست

پای را بر بست و گفتا گو شوم

در خم چوگانش غلطان می‌روم

زین کند نفرین حکیم خوش‌دهن

بر سواری کو فرو ناید ز تن

عشق مولی کی کم از لیلی بود

گوی گشتن بهر او اولی بود

گوی شو می‌گرد بر پهلوی صدق

غلط غلطان در خم چوگان عشق

کین سفر زین پس بود جذب خدا

وان سفر بر ناقه باشد سیر ما

این چنین سیریست مستثنی ز جنس

کان فزود از اجتهاد جن و انس

این چنین جذبیست نی هر جذب عام

که نهادش فضل احمد والسلام

......................................

شرح وتفسیر از فضای آزاد

در این شعر مولانا از مجنون سخن می‌گوید که سوار بر شتری به سوی یار خود در حرکت است، مجنون غرق در سودای لیلی و شترش حیران در پی کره اش است. به محض اینکه مجنون در فکر معشوق، حواسش مختل می شود، شتر که مترصد این حواس پرتی مجنون است، راه کج می‌کند به سمت کره ش!! تا مجنون به خود آید، فرسنگ ها از مبدا دور شده. با چنین وضعیتی، مجنون سالها در راه خواهد بود و به منزل نمی‌رسد، به همین خاطر رو به شترش گوید: من و تو هر دو عاشقیم، در حالیکه معشوق های ما در دو مسیر متضاد هستند، پس همراهی ما مناسبتی ندارد! تو نه میل با من داری نه اختیارت با من است!
از اینجا حضرت مولانا اشاراتی به دو مشبه اصلی شعرش می‌کند، درواقع مجنون استعاره از جان(یا روح آدمیست) و اشتر استعاره از تن(نفس آدمیست)، از این رو مخاطب می‌تواند به سایر مشبهات نیز پی برد، لیلی استعاره از هدف غایی آدمی در این دنیا است، درواقع به حضور رسیدن آدمی را به وصال عشق لیلی تشبیه کرده است. از طرفی هوا و هوس های نفس را به کره شتر تشبیه کرده است. لذا تا مجنون سوار بر این شتر است، نه تنها به وصال نمی‌رسد، بلکه هرلحظه از هدف دورتر می‌شود! (البته به نظر حقیر، از آنجا که اگر شتر، کره ای نداشته باشد، مهارش ممکن و در جهت هدف روان خواهد شد، پس اگر آدمی بتواند هوا و هوسش را حذف کند، می‌تواند سوار بر مرکب خود(جسم فیزیکی) نیز به وصال حق رسد. درست است جسم و تن از جنس متعالی آدمی نیست، اما اولا مرکب آدم برای گذر از این دنیاست و امانت الهیست، ثانیا نمی‌توان آن را رها کرد! لذا به نظر می‌رسد مقصود از فتادن ز شتر، خلاص کردن خود از هوا و هوس نفسانیست، خلاص کردن خود از دلبستگی های دنیوی، از درگیری هایی که مانع صلح ما با خود و دیگران می‌شود.)
حضرت مولانا در ادامه از تضادهای مجنون(جان و روح) و شتر(تن و نفس) می‌گوید. جان(روح) از هجرانِ مقصود و در فقر و نداری(کنایه از اینکه دوری از خدا، نهایت فقر و نداریست) سعی می‌کند به سمت عرش رود، اما تن و نفس مثل شتر از عشق بوته‌ی خاری(چیزی بی ارزش، کنایه از دلبستگی های دنیوی) به زمین چسبیده!! پس مجنون می‌گوید: تا وقتی تو که هلاک و دلبسته ی وطن هستی با منی، به وصل لیلی نخواهم رسید(وطن یعنی جایی که کره‌ی شتر هست، کنایه از دلبستگی های دنیای مادی است، درواقع تن و جسم فیزیکی ما به دنیای مادی تعلق دارد که معنای وطن می‌دهد. بنابراین تا وقتی ما دلبسته دنیای مادی هستیم، دلبسته ی قدرت، ثروت، همسر، فرزند، هوس های مادی و... باشیم، به وصال حق نخواهیم رسید)
مجنون ادامه می‌دهد: تا به حال با تو عمر خودم را تلف کردم، مثل قوم بنی اسرائیل که سال‌ها در بیابان دربه در بودند! بین من و مقصودم فقط دو قدم فاصله بود، اما بخاطر گیر کردن در تله ی تو، شصت سال دربه در شدم و هنوزم به عشقم نرسیدم!!
مجنون خودش را از شتر به پایین پرت می‌کند، این کار باعث می‌شود بدنش تکه تکه و زخمی شود و از قضا یک پایش هم بشکند(این ابیات کنایه از سختی فوق‌العاده‌ی دل کندن از هوا و هوس نفسانی و دلبستگی های دنیاست. حضرت مولانا به زیبایی هرچه تمام تر به شکستن پای مجنون اشاره می‌کند. مجنون می‌خواهد سفرش را پیاده طی کند و از اتفاق پایش می‌شکند، این شکستگی پا چقدر می‌تواند او را از تصمیمش برگرداند؟؟ این شکستگی پا کنایه از ریاضت بی نهایت و قدرت بسیار زیاد وسوسه های دنیوی دارد که می‌توانند آدمی را از رفتن به سمت وصال بازدارد و انسان باید مصمم و اراده ای پولادین برای وصل یار داشته باشد!!) مجنون با اراده ای هرچه تمام تر می‌گوید حالا که پایم شکسته، غلط غلطان به سمت معشوق میروم(مثل گوی در انحنای چوب چوگان، میتونه کنایه از حرکت سریع تر هم داشته باشه)
بعد حصرت مولانا می‌فرماید، به خاطر همین آن حکیم خوش سخن، نفرین می‌کند سواری را که از هوا و هوس نفسانی جدا نمی‌شود.
البته که راه سخت است، اما مگر مجنون به خاطر وصل لیلی خودش را به آب و آتش نزد؟ حال عشق مولی از عشق لیلی کم‌تر است؟ پس مث مجنون گوی شو غلط غلطان به سمت عشق برو، از مشقات و ریاضت های راه هم هراسی به دل راه نده که این راه، راه رسیدن به خداست، خداوند وقتی گوی شدن تو را ببیند(عزم جزم تو را ببیند) تو را به سمت خودش خواهد کشید(مثل چوب چوگان که گوی را با سرعت هدایت می‌کند)
این را بسیار عظیم است و پاداش وصال حق از ثواب زهد تمامی جنیان و انسیان بیشتر است. راهی هم نیست که هرکسی توان طی نمودن داشته باشد، تنها ستوده ترین و شایسته ترین ها می‌توانند به وصال حق برسند، والسلام.
مجددا تاکید می‌کنم که اینها برداشت های شخصی بنده است، اگر تعابیر حقیری چون من بر خلاف نظرات کسی است، ارزش ستیز ندارد، لذا ضمن پوزش از دلخوری احتمالی برخی از دوستان، پیشنهاد می‌دهم آن دسته از دوستان وقت گرانبهای خود را برای حقیری همچو منی هدر ندهند.
آرزوی شادمانی و سلامتی برای همگان دارم...

.......................................

ادبیات*** تاریخ**اکبر حسنی...
ما را در سایت ادبیات*** تاریخ**اکبر حسنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassaniakbara بازدید : 204 تاريخ : دوشنبه 2 خرداد 1401 ساعت: 5:30