ای دل بیا که به پناه خدابریم

ساخت وبلاگ

Ha, [۰۶/۱۲/۲۰۲۲ ۱۰:۲۹ ب.ظ]
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

صوفی دام تزویر و ریا را گسترد و با فلک که خود نیرنگ باز قهاری است شروع به مکاری و حیله گری نمود.

حقه: ظرف کوچک که در آن جواهر و اشیای قیمتی می گذارند، جعبه کوچک از لوازم کار شعبده بازان که از آن اشیای شگفت انگیز بیرون می آوردند.


گردش روزگار صوفی ریاکار را رسوا خواهد کرد زیرا که با عارفان و اهل راز به مکاری پرداخت.


بیضه در کلاه شکستن: کنایه از رسوا کردن

عرض شعبده: آشکار کردن و نشان دادن مکر و فریب

    بیشتر بخوانید: حافظ شیرازی شاعری بی همتا

ساقی بیا که به مجلس رونق و اعتبار دهی زیرا معشوق زیباروی صوفیان ریاکار بار دیگر خود را نمایان کرد و ناز و عشوه آغاز نمود.

این مطرب اهل کجاست که مقام عراق را نواخت و هنگام بازگشت در مقام حجاز فرود آمد و یا دستگاه عراق را نواخت و آهنگ بازگشت آن را در مقام حجاز نواخت و یا ساز خود را برای نواختن دستگاه عراق کوک کرد ولی هنگام نواختن، آهنگ حجاز را نواخت.

حافظ مطرب مجلس صوفیان را هم مانند آنان ریاکار و دو رو می داند که ابتدا قصد نواختن عراق را داشته ولی در بین راه با حیله بازی و تر دستی حجاز را نواخته است.

ای دل بیا تا از آستین کوتاه این صوفیان درازدست ریاکار به خدا پناه ببریم.

    بیشتر بخوانید: حافظ انسان شناس بزرگ؛ نوشته ای از دکتر دینانی


حیله گری و مکاری نکن زیرا هر کس که صادقانه و درست محبت نکرد، عشق در حقیقت و مقصود را به روی دل می بندد.

صنعت کردن: تزویر و نفاق و دو رویی کردن


فردای قیامت وقتی پرده از تمام اسرار برداشته می شود و حق و باطل در پیشگاه حق نمایان می گردد، آن صوفی شرمنده است که به دنیا و تعلقات آن روی آورده و ریا و فریبکاری را پیشه خود ساخته است.

فردا: کنایه از روز قیامت

ا
ای سالک مبتدی که مانند کبک خوش خرام آسوده دل و با ناز می خرامی، قدری درنگ کن و بایست که صوفیان ریاکار زاهدنما در کمین تو هستند و هر لحظه تو را فریب می دهند پس فریب گربه زاهد را که نماز می گزارد، نخور.

گربه زاهد: اشاره است به قصه کبک انجیر در کلیله و دمنه که گربه مشغول نماز شد و کبک ها را گرفت.

........................

Ha, [۰۶/۱۳/۲۰۲۲ ۱۲:۱۶ ب.ظ]
حکایت شخصی که خواب دید آدرس گنجی را در فلان محله مصر

مردی که وارث ثروتی هنگفت شده بود . همه را به هدر داد و به خاک سیاه فقر و زاری درنشست . فقر و حرمان چنان دلِ او را بشکست که خالصانه رو به درگاه الهی آورد و از سرِ سوز و گداز دست به نیایش و زاری افراشت . تا آنکه شبی در خواب بشنید که هاتفی بدو می گوید : هر چه زودتر از موطنت یعنی بغداد رهسپار مصر شو که در آن سرزمین حاجتت روا شود . مرد با دلی سرشار از امید آهنگ سفر کرد و راهی مصر شد . وقتی قدم در خاک مصر بنهاد هیچ خرجی برای او نمانده بود زیرا هر آنچه داشت در اثنای سفر هزینه کرده بود . پس از ساعتی فکر کردن چاره ای جز گدایی و دریوزگی ندید . امّا او واقعاََ گدا نبود و رویِ گدایی هم نداشت . بالاخره تصمیم گرفت که در تاریکی شب به گدایی رود تا چهره اش دیده نشود . از قضا در آن ایّام محلّه های مصر از دست دزدان و حرامیان ناامن شده بود . و به حکم مُرِّ خلیفۀ وقت ، داروغۀ شهر و مأموران شبگرد موظف بودند که عابران را در شب دستگیر کنند و به سیاست رسانند . مرد غریب در تاریکی شب به کوچه ای درآمد و هنوز مردّد بود که بانگِ تکدّی سر دهد یا نه . داروغه او را دید و بلافاصله گریبانش بگرفت و بی محابا با مشت و چوب بر سر و روی او کوفتن آغازید و مدام می گفت : بگو ببینم رفقایت کجا هستند ؟ قرار است امشب به کجا دستبرد زنید ؟ بگو بگو … مرد عریب نیز ضربات را می خورد و ناله کنان امان می خواست ..........................

...............................

Ha, [۰۶/۱۳/۲۰۲۲ ۱۲:۲۲ ب.ظ]
نعره و فریاد از آن درویش خاست / که مزن ، تا من بگویم حال ، راست

داروغه لختی از ضرب و شتم بازایستاد و نَفَسی تازه کرد و مرد غریب سوگند یاد کرد که والله بِالله من دزد نیستم و ماجرایم چنین و چنان است و آنگاه حکایت خواب برای داروغه به شرح بازگفت . داروغه که از لحن گفتار او به صِدق او آگاه شده بود یقین کرد که با مردی گول و ساده لوح طرف شده است . که به صِرفِ دیدن یک رویا و به خیال یافتن گنجی عظیم از بغداد به مصر آمده است . داروغه با لحنی دلسوزانه و اندکی تمسخرآمیز بدو گفت : آخر عمو جان ، چطور حاضر شده ای به خاطر آن رویا این همه راه طی کنی ؟ مردک عقلت کجاست ؟ خودِ من بارها و بارها خواب دیده ام که در بغداد و در فلان محلّه و فلان کوچه و فلان خانه گنجی نهفته است . با این حال بدین خواب ها وقعی ننهاده ام و از جایم تکان نخورده ام . آن وقت تو با دیدن یک رویا ترک موطن کرده ای ؟ طُرفه آنکه همۀ نشانی هایی که داروغه از گنج رویایی خود می داد درست با نشانی های آن مرد غریب منطبق بود . در اینجا بود که مرد غریب دریافت که گنجی که به دنبالش برآمده در شهر خود و خانۀ خود قرار دارد . منتهی یافتن آن گنج موقوفِ بدان بوده که رنجِ سفر به مصر و تعذیب های داروغه را تحمّل کند . همینکه از دست داروغه برهید به سوی بغداد بازگشت و گنج را در همانجا که داروغه گفته بود بیافت و زندگانیش به سامان شد .

استاد فروزانفر حکایتی از عجایب نامه (قرن ششم) را مأخذ این حکایت دانسته است . گویند مردی را زنی درویش بود . خانه ای داشت . نام او زهمن . به خواب دید که گنجی یابد به دمشق . این مرد اعتماد نکرد تا چند بار به خواب دید . به حکم آنکه درویش بود به دمشق آمد . و در میان شهر می گردید . درماند . مردی گفت : از کجایی ؟ گفت : از ری . گفت : به چه کار آمده ای ؟ گفت : از حماقت و ادبار به خواب دیدم که به دمشق گنجی بیابم . این مرد بخندید و گفت : چندین سال است که من به خواب می بینم که در ری خانه ای است که آن را زهمن خوانند و در آن خانه گنجی است . بر خواب اعتماد نکردم . تو مردی سلیم دلی . رازی چون این بشنید بازگردید و به خانۀ خود درآمد و زمین را می کند تا هاونی زرّین بیافت . سی من . و از آن توانگر شد ( مأخذ و قصص تمثیلات مثنوی ، ص 220 ) .

چون در ابیات بخش قبل از زبان شاهزادۀ بزرگین این مطلب آمد که به هر حال باید سعی و حرکت کرد که یا با سعی به مطلوب خواهیم رسید و یا از طریقی دیگر . این حکایت در بسط همین مطلب آمده است . بنده موظف به تلاش است و در هیچ حالی نباید از سعی و مکسب خود دست کشد . استنتاجی که مولانا از این حکایت صورت داده مشابه استنتاج حکایت فقیر گنج طلب در دفتر ششم است .

گنج حقیقت در اندرون بشر است . امّا او سال ها آوارۀ این کوی و آن کوی است . و اگر توفیق ربّانی رفیق طریق شود آدمی به گنج مقصود برسد . در این حکایت افادات و انتقالات مولانا بسیار است و بخصوص در دعا و سبب تأخیر اجابتِ آن کلماتی نغز گفته است .

ادبیات*** تاریخ**اکبر حسنی...
ما را در سایت ادبیات*** تاریخ**اکبر حسنی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hassaniakbara بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 26 خرداد 1401 ساعت: 13:12